درست بامداد 22 مهر 1392 همون ساعتی که پارسال بیدارم کردی و گفتی مامان پاشو بریم بیمارستان وقتش بپرم بغلت درست ساعت 1 بامداد دوباره بیدارم کردی اما این سری شما حالت بد بود نه من دلیلشم این بود که سر شب شام بهت قارچ دادم و شما نتونسته بودی هضم کنی.بمیرم برات نصف شب همش رو پتو پس آوردی چشای نازت بسته بود و موقع غلت زدن بالا آوردی بغلت کردم و بردمت آشپزخونه بهت عرق نعنا دادم اونقدر آروم و مظلوم بودی که جیگرم کباب شد 4 الی 5 بار دیگه هم پس آوردی عرق نعنا حسابی معده ات شستشو داد با بابایی بردیمت بیمارستان بهت آمپول ضد تهوع زدن ساعت 3 صبح رسیدیم خونه ولی نه من نه بابایی درست و درمون نتونستیم بخوابیم.از مدرسه که اومدم حالت خیلی خوب بود بهت کته با ما...